نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
بسیاری می گویند کسی که جنگ را ندیده و نه لمس کرده نمی تواند روایتگر خوبی باشد، به قول معروف دیدن کی بود مانند شنیدن، من نه جنگ را دیدم و نه لمس کردم، اما آدمهایی را دیدم که پدیده شوم جنگ را با همه وجودشان لمس کردند. مادری را می شناسم که هنوزم […]
بسیاری می گویند کسی که جنگ را ندیده و نه لمس کرده نمی تواند روایتگر خوبی باشد، به قول معروف دیدن کی بود مانند شنیدن، من نه جنگ را دیدم و نه لمس کردم، اما آدمهایی را دیدم که پدیده شوم جنگ را با همه وجودشان لمس کردند.
مادری را می شناسم که هنوزم از غرش هواپیما در فضای آسمان نفسش به شماره می افتد و لحظه ای هراسناک می شود.
پدری را می شناسم که همیشه کوهها و دشت های زادگاهش یاد یاران رفته را برایش تداعی می کند.
یادم می آید روزی بهاری در یکی از مناطق عملیاتی(میمک) نگاهم به مرد میانسالی افتاد که با دقت به چیزی خیره شده بود، خوب که نزدیک تر رفتم، دیدم با حسرت به کوره راههایی که انگار سالیانی درازی است که کسی از آنها رد نشده، نگاه می کند و با خود زمرمه می کرد، نمی دانی چه غیور مردانی از اینجا برای دفاع از وطن گذشته اند، دریغا از خون ریختشن بر خاک پاک وطن…
مادرم که همیشه با حسرت به عکس برادر شهیدش می نگرد و می گوید گویی از بهشت آمده بود، مهربانش بی حد و مرز بود، لبخند هایش هیچگاه از خاطرم نمی رود، می گوید آخرین باری که بدرقه اش کردم، تازه از جبهه برگشته بود و با همون لبخند همیشگی، مادرم اشک در چشم ادامه می دهد نمی دانستم این آخرین دیدار است….
وقتی سراغ نشان روز های گرم نبرد را از پدر می گیرم، انگار چشمانش برق می زند، وقتی از جبهه حرف می زند، دوباره هیبت دلیران را به خود می گیرد و می گوید جوانان آن دهه مثل برگ به زمین می افتادند اما اندازه برگی از وطن را به دشمن ندادند.
پدر که به عنوان بسیجی داوطلب در دفاع مقدس حضور داشته روایتهای جالبی دارد از کسی که در جمعشان آشپز بوده و هنگام عملیات با گریه التماس می کند که مرا هم با خود ببرید، از آغاز ثبت نامش در جبهه که مفاتیح الاجنانی را به یادگار می گیرد که با امضا (برادران رزمنده التماس دعا دارم) یادگار تاریخ مقدس آن دوران پر فراز و فرود بر مفاتیحش نقش بسته است.
از مهربانی و صفای مردم در آن بحبوحه سخت می گوید، زمانی که به مرخصی می آمدیم، مردم همیشه با دیده تکریم و احترام در ما می نگریستند و به ما همیشه یادآور می شدند که خداوند نگهدار جوانانی چون شما که دلیرانه به خاطر این مرز و بوم می جنگید.
آدمهای زیادی را می شناسم زمانی که سراغ خاطرات جنگ را از آنها می گیرید با تمام روحشان برایت روایت می کنند گویی اکنون هم در میدان نبرد هستند، اینکه در آن دهه تاریخ ساز با دست خالی و پشت به پشت هم چه سد محکمی بودند در برابر دشمنی که به گواهی تاریخ هفتاد ملیت در میان دشمن و مقابل ما بودند، مردان مردی که وطن و ایمان به الله را به مثابه مادر دوست داشتند و با اهدا خون سرخشان وطن را رنگین ساختند، از آن روزست که دشمن و همه احزابش پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند.
حالا وقتی به زمانه خویش باز می گردم می بینم، آن روز ها کم کم غبار فراموشی گرفته اند، آن رشادتها، جانبازیها، خونهای سرخی که خاک گلگون وطن را رنگین ساختند، گرد و غبار گرفته اند، گویی هرگز نبوده اند، ما باعث این غباریم، گرد و خاک زمانه را از رویشان پاک نکردیم، گذاشتیم در هجمه فراموشی گم شوند، آن خاطره های پر از نور و آیینه حالا منتظر دستان ما هستند، باید آنها از انبار فراموشی بیرون بیاوریم و به کودکانمان و جوانانمان نشان دهیم و بگوییم که آرامش امروز وطن حاصل رشادت جوانان دیروز است تا برای آیندگان هم به یادگار بماند که جوانانی از جنس آیینه و نور روزگاری چشم و چراغ وطن بودند.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
ماناسپهر - مدیرکل راهداری و حملونقل جادهای استان ایلام از اجرای گسترده اقدامات ایمنی در محورهای مواصلاتی این استان با هدف ارتقای ایمنی تردد زائران اربعین خبر داد و گفت: تاکنون ۳۳۰ کیلومتر از راههای استان خطکشی شده و این میزان تا پیش از آغاز موج اصلی سفرهای اربعین به ۶۰۰ کیلومتر افزایش خواهد یافت.
ماناسپهر - در ایلام، گویا قواعد حساب و کتاب در نانواییهای صمونپزی دستخوش تحول شده است! اینجا دیگر خبری از شمارش ساده قرص نان نیست، بلکه باید با قوانین جدید “ضرب در دو” آشنا باشید.
ماناسپهر - در این روزگار سخت، بیماری خود یک مصیبت است اما برای بسیاری از مردم ایلام، مصیبت بزرگتر، تامین هزینههای درمان است. متاسفانه، پدیده شوم “زیرمیزی” (که این روزها باید آن را “رومیزی” نامید) توسط برخی از پزشکان متخصص، عرصه را بر بیماران تنگ کرده است.
تهران- اینجا بهشت است؛ بهشتِ شهدای جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی به ایران؛ بهشتی در همین نزدیکی، بهشت خانوادههایی که در دست یکدیگر راه آسمان را پیمودند بیرنج و بیدرد؛ اینجا قطعه ۴۲ بهشتزهراست؛ تکه ای از بهشت برین در این کره خاکی.