یادگاری از زمستان‌های پر برف؛ حسرت برفی که دیگر نمی‌بینیم *زهرا قاسمیان

ماناسپهر - در آن سال های دور که کودک بودیم و پرنشاط، خورشید را فقط در تابستان می دیدیم و آنقدر کم پیدا بود، عاشق نور و‌ گرمایش در تابستان های فراغتمان بودیم.

زمستان های کودکی ما پر از بارش های سنگین و رعد آسای باران و برف و کولاک چند هفته ای بود. طوری که هنگام بارش برف که اغلب شب ها شروع می شد، سرما و سکوتش را همیشه دوست داشتیم و با لذت دیدن برفی که تا صبح می بارید، و تمام شهر را در سکوت سحر انگیز خود فرو می برد، به خواب می رفتیم.

صبح که بیدار می شدیم، رویای شب گذشته تحقق یافته بود و آسمان و ابرها که خسته از بارشی سنگین در شب بودند و تمام خودشان را بخشیده بودند، آرام آرام آسمان روز را ترک می کردند.

آنقدر مست زیبایی برف در آن طلوع سرد می شدیم که تا لحظاتی طولانی به تماشای سفیدی برف می نشستیم. آسمان چنان برایمان سنگ تمام می گذاشت که تا چشم کار می کرد فقط سفیدی می‌دیدیم و همه جا از چشم ها پنهان شده بود و ما هم غرق در شادی می شدیم.

با طلوع خورشید بر آن برف زیبا و درخشش برف زیر نور تابان خورشید، ما که عاشق برف و خورشید بودیم، اجازه می یافتیم که وارد کوچه شویم و در راهروی تونل هایی که بزرگ ترها با پارو و بیل ساخته بودند، یکدیگر را می یافتیم و خودمان را در شادی هم سهیم می کردیم.

چقدر دوست داشتیم برف را پارو کنیم و ما هم در تقلای بزرگ تر ها برای راه ساختن در برف و دیدار همسایه ها شریک شویم، اما به ما اجازه نمی دادند چرا که دستان کوچکمان نه توان پارو زدن داشت و نه تحمل سرمای برف را.

تا غروب، از خورشید تابان بر روی برف و از داشتن آن همه برف که هر کاری می خواستیم، می توانستیم با آن بکنیم، لذت می بردیم. برف بازی، آدم برفی هایی چند برابر قد خودمان و ساخت خانه هایی چون منازل اسکیموها در برف. لذت داشتن و تجربه ی همه را داشتیم. دوران ما، طبیعت، آسمان و بارش های آن زمان این لذت را به ما ارزانی داشته بود.

حالا که فکر آن خاطرات به سراغم آمده، حس می کنم چنان دورند که گویی نبوده اند. انگار بارش برف با آن شیوه ای که ما تجربه کردیم. قصه و افسانه است.

اکنون اینقدر برف کم دیده ایم و باران های رعد آسا را سالی یک بار هم نمی بینیم، که دلمان برایشان تنگ شده، این سال ها خورشید را در تمام فصل ها می بینیم، در اوج زمستان فقط سرمای اندکی حس می کنیم و گویی همه ی فصل ها برایمان بهار و تابستان شده اند.

چرا که سال هاست دیگر سفیدی برف بدون لک را ندیده ایم. سال هاست که حسرت شب های برفی و روزهای سفید پوش را در دل داریم.

هر چه هست شاید طبیعت می خواهد یاد آن خاطرات را زنده کنیم و قدرش را بدانیم. شاید می خواهد یادآوری کند که باید بیشتر به فکر او باشیم و با کارهای خطایی که در حقش انجام می دهیم. او هم ناراحت می شود و قهر می کند.

طبیعت مادری ست مهربان، بی ریا و بی منت اما وقتی صبرش لبریز شود او هم می تواند اندکی نامهربان باشد.

باید بیشتر قدرش را بدانیم، بیشتر در حفظش بکوشیم، تمام منابعی که در اختیارمان می گذارد، از درخت و جنگل و گیاه گرفته، تا ابر و باد و باران و کوه ها و حیواناتش، همه و همه را حافظ باشیم.

در خیلی از تقاطع کره ی زمین قهر طبیعت را به صورت سیل، طوفان و انواع بلایای دیگر می بینیم، سیل های مخربی که به دلیل استفاده نادرست از طبیعت بلای جان هزاران نفر می شوند و آتش سوزیهای بزرگی که در اثر خطای انسانی ایجاد می شوند و جان حیوانات بی گناه را نیز می گیرند.

بله همه اینها، عواملی هستند که در اثر استفاده بی رویه و نادرست از طبیعتی که خداوند بزرگ در اختیار ما قرار داده، ایجاد می شود، طبیعتی که ما انسانها با انواع زباله های خطرناک و با نامهربانی به جانش افتادیم و بی رحمانه از منابعی که حق تمام ساکنان کره ی زمین است، استفاده می کنیم.

در حقیقت گونه انسان مخرب ترین گونه برای کره ی زمین است که رفته رفته زمین را به سوی نابودی می برد، کاش آموزه های باستانی و و راه و رسم سرخپوستان نخستین دوباره زنده شود، تا زمین هم بتواند نفس بکشد، سرخپوستان که هنگام فصل بهار، آرام و با قدمهای سست روی زمین راه می رفتند، زیرا اعتقاد داشتند مادر زمین باردار است نباید او را ناراحت کنیم، در حقیقت منظور آنها از بارداری زمین، دانه های انواع گیاهانی بود که کم کم سر از خاک بر می آوردند، به راستی این مفاهیم زیبا چرا فراموش شدند و به جای آنها منفعت طلبی انسانها و حرص روزافزون این گونه خطرناک جایگزین شد؟ زمین سیاره زیبای ماست و کشفیات علمی هنوز جایی را به زیبایی زمین در کهکشان ها کشف نکرده اند، کاش با زمین که مظهر مادری دلسوز است، مهربان تر باشیم!